تاريخ : چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:جیمز پترسون,maximume ride, | 20:44 | نويسنده : ranius
Nevermore: The Final Maximum Ride Adventure
هرکی زود تر دانلود کنه جایزه داره.جایزشم اینه که بعدا لازم نیست بگه این لینک خرابه
واقعا خلاقیت طراحان این جلد منو کشته!یه پسر و یه دختر رو برداشتن یه عکس سیصدو شصت درجه ازشون انداختن،سر هرجلد یذره می چرخوننش پشت زمینشو عوض می کنند!!!!!
کلی گشتم همه ی کاوراش این دو تا نباشند که دو سه تا کاور اینطوری بیشتر پیدا نکردم!
فکر کنم رومانس باشه.ولی مطمئن نیستم.کسی اطلاعات بیشتری داشت اطلاع بده
نظرات شما عزیزان:
سلام.همه رو دیروز تو دانشگاه دانلود کردم.پس من کی درس بخونم؟
مرررسی
مرررسی
مرسی ک رمز نداره
سینا
ساعت9:36---16 آذر 1391
جلد اول این کتا 134 فصله
البته هر فصل بلند نیست و حداکثر هشت و حداقل دو صفحه است.
این بخشی از ترجمه هست.
تبریک میگویم. این حقیقت که شما در حال خواندن هستید به این معنی است که یک قدم بزرگ به زنده ماندن تا تولد بعدیتان نزدیکتر شدهاید. بله، شما که در جای خود نشستید و این صفحهها را ورق میزنید. این کتاب را رها نکنید، کاملاً جدی گفتم، زندگیتان میتواند وابسته به این عمل باشد. این داستان من است، داستان خانوادهی من، اما به راحتی میتواند داستان شما باشد، در این ماجرا همهی ما با هم هستیم، در این مورد به من اعتماد کنید. من تا به حال چنین کاری انجام ندادهام، پس بی درنگ شروع میکنم و شما پا به پای من ادامه دهید. خب، من مکس هستم. چهارده ساله. با خانوادهام زندگی میکنم، پنج بچه که نسبت خونی با من ندارند اما با این وجود باز هم واقعاً خانوادهی من هستند. ما...میشود گفت ما شگفت انگیز هستیم، نمیخواهم از خودم تعریف کنم، اما ما شبیه هیچ چیزی که تا الان دیدهاید نیستیم. در واقع خیلی جذاب، زیبا و باهوشیم اما به هیچ وجه عادی و معمولی نیستیم. هر شش نفرمان، فنگ، ایگی، ناج، گسمن و انجل برای یک هدف خاص به عنوان یک آزمایش توسط منفورترین دانشمندانی که بتوانید تصورش را کنید ساخته شدیم. آزمایش تا جایی رسید که نود و هشت درصد انسان بودیم و برای آن دو درصد باقی مانده یک اشتباه خیلی بزرگ اتفاق افتاد. اجازه دهید برایتان تعریف کنم. ما در یک زندان آزمایشگاهی بزرگ شدیم که به آن مدرسه میگفتند، در قفس، مانند موشهای آزمایشگاهی. خیلی عجیب است که بتوانیم راجع به آن فکر کنیم یا حرف بزنیم، اما میتوانیم، حتی خیلی بیشتر از این...
آزمایش دیگری هم هست که مربوط به دوران گذشتهی مدرسه میشود. شکارچیانی به نام نابودگر که نیمه انسان- نیمه گرگ هستند. آنها باهوش و به سختی قابل کنترل اند. شبیه انسانند، اما زمانی که بخواهند، توانایی این را دارند که به گرگ نما تغییر شکل بدهند، پوشیده از مو، دارای دندان نیش و پنجه. مدرسه آنها را به عنوان نگهبان، محافظ و قاتل استفاده میکند. برای آنها ما شش هدف متحرک هستیم، طعمههایی هوشمند که به اندازه کافی سرگرم کننده و چالش برانگیزند. در واقع آنها میخواهند که گلوی ما را پاره کنند و مطمئن شوند که دنیا هیچ وقت چیزی راجع به ما نمیفهمد. اما من هنوز مقاومتم را نشکستهام، برایتان تعریف میکنم، خب؟
این داستان میتواند راجع به شما یا بچه های شما هم باشد، شاید نه امروز، اما به زودی ... پس خواهش میکنم، خواهش میکنم که این داستان را جدی بگیرید، من با گفتن به شما ریسک هر خطری را پذیرفتم... اما شما باید بدانید و به خواندن ادامه بدهید، نگذارید هیچ کس مانع شما شود.
مکس و خانوادهی من: فنگ، ایگی، ناج، گسمن و انجل.
به کابوس ما خوش آمدید.
البته هر فصل بلند نیست و حداکثر هشت و حداقل دو صفحه است.
این بخشی از ترجمه هست.
تبریک میگویم. این حقیقت که شما در حال خواندن هستید به این معنی است که یک قدم بزرگ به زنده ماندن تا تولد بعدیتان نزدیکتر شدهاید. بله، شما که در جای خود نشستید و این صفحهها را ورق میزنید. این کتاب را رها نکنید، کاملاً جدی گفتم، زندگیتان میتواند وابسته به این عمل باشد. این داستان من است، داستان خانوادهی من، اما به راحتی میتواند داستان شما باشد، در این ماجرا همهی ما با هم هستیم، در این مورد به من اعتماد کنید. من تا به حال چنین کاری انجام ندادهام، پس بی درنگ شروع میکنم و شما پا به پای من ادامه دهید. خب، من مکس هستم. چهارده ساله. با خانوادهام زندگی میکنم، پنج بچه که نسبت خونی با من ندارند اما با این وجود باز هم واقعاً خانوادهی من هستند. ما...میشود گفت ما شگفت انگیز هستیم، نمیخواهم از خودم تعریف کنم، اما ما شبیه هیچ چیزی که تا الان دیدهاید نیستیم. در واقع خیلی جذاب، زیبا و باهوشیم اما به هیچ وجه عادی و معمولی نیستیم. هر شش نفرمان، فنگ، ایگی، ناج، گسمن و انجل برای یک هدف خاص به عنوان یک آزمایش توسط منفورترین دانشمندانی که بتوانید تصورش را کنید ساخته شدیم. آزمایش تا جایی رسید که نود و هشت درصد انسان بودیم و برای آن دو درصد باقی مانده یک اشتباه خیلی بزرگ اتفاق افتاد. اجازه دهید برایتان تعریف کنم. ما در یک زندان آزمایشگاهی بزرگ شدیم که به آن مدرسه میگفتند، در قفس، مانند موشهای آزمایشگاهی. خیلی عجیب است که بتوانیم راجع به آن فکر کنیم یا حرف بزنیم، اما میتوانیم، حتی خیلی بیشتر از این...
آزمایش دیگری هم هست که مربوط به دوران گذشتهی مدرسه میشود. شکارچیانی به نام نابودگر که نیمه انسان- نیمه گرگ هستند. آنها باهوش و به سختی قابل کنترل اند. شبیه انسانند، اما زمانی که بخواهند، توانایی این را دارند که به گرگ نما تغییر شکل بدهند، پوشیده از مو، دارای دندان نیش و پنجه. مدرسه آنها را به عنوان نگهبان، محافظ و قاتل استفاده میکند. برای آنها ما شش هدف متحرک هستیم، طعمههایی هوشمند که به اندازه کافی سرگرم کننده و چالش برانگیزند. در واقع آنها میخواهند که گلوی ما را پاره کنند و مطمئن شوند که دنیا هیچ وقت چیزی راجع به ما نمیفهمد. اما من هنوز مقاومتم را نشکستهام، برایتان تعریف میکنم، خب؟
این داستان میتواند راجع به شما یا بچه های شما هم باشد، شاید نه امروز، اما به زودی ... پس خواهش میکنم، خواهش میکنم که این داستان را جدی بگیرید، من با گفتن به شما ریسک هر خطری را پذیرفتم... اما شما باید بدانید و به خواندن ادامه بدهید، نگذارید هیچ کس مانع شما شود.
مکس و خانوادهی من: فنگ، ایگی، ناج، گسمن و انجل.
به کابوس ما خوش آمدید.
A
ساعت19:49---10 آذر 1391
ممنون. ولی 3 کتاب اولش که حداقل رمز دارن و ننوشتید رمزش چیه!
/ / /
ساعت19:20---10 آذر 1391
این رمز داره! و نزدی رمزش دقیقا چیه.
.: Weblog Themes By Pichak :.